جنگ و مادری*
شهرزاد مجاب، ايران/ كانادا
11 ژوئن 2003 (21/03/1382)
برگردانِ: پیمان فاضلی
توضیح وبلاگ:این ترجمه با کسب اجازه از پروفسور شهرزاد مجاب انجام شده و با ویرایش نهایی ایشان در این وبلاگ منتشر می شود. با سپاس از همکاری رفیق گرامی شهرزاد مجاب.
پسرم در 12 دسامبر 1981 (21/09/1359) در شيراز،ايران، طي دومين سال جنگ ايران و عراق به دنيا آمد. من هم در شيراز به دنيا آمده ام. شهري که زندگی شاعرانه و آرام آن مشهور است. حتا در زمان حمله ی مغول در قرن سيزدهم نيز از قتل وكشتار در امان ماند.در جريان جنگ ايران و عراق همه ی امكانات شهر در خدمت جنگ بود، خصوصا ً بيمارستان ها — تلفات جنگ بي اندازه بالا بود. بيشتر به نظر مي آمد كه شهر زير دست ارتش اداره مي شود و اين زندگي را براي فعالين ضد جنگ همچون من به مراتب سخت تر مي كرد. ما بر اين باور بوديم كه اين جنگ ساخته ی امريكا است، جنگي به یکسان بر ضد مردم ايران و عراق.يك روز قبل از به دنيا آمدن پسرم، يك زن جوان با منفجر كردن خودش و امام جمعه ي بدنام شيراز — نماينده ی اصلي حكومت ديني جديد — دست به خودكشي زد. او در نامه ای كه از خودش بجاگذاشته بود قسم خورده بود كه مردم انتقام اين تيره روزی رااز حكومت كه مسبب و باني آن بود، خواهند گرفت. وقتي که من در مورد آن نامه باخبرشدم، احساس كردم انگار چيزی در درونم رها شد. نزديكهای صبح خودم را به بيمارستان رساندم.تحت اين شرايط بود كه برای به دنيا آوردن اولين فرزندم وارد بيمارستان شدم. اتاق های بيمارستان مملو بود از سربازان مجروح و خويشاوندان شان و مامورین امنیتی. مامورین امنیتی عكس العمل های احساساتی همه ی خانواده های مجروحين را تحت نظر داشتند؛ حتا آن جايی كه كسي برای مرگ معشوقش شيون و زاری به راه مي انداخت. هيچ احدی اجازه نداشت در مورد جنگ انتقاد كند. گوشه ی محقری از بيمارستان را برای اورژانسهای غير جنگی مثل زايمان باقی گذاشته بودند. هيچ امكاناتی فراهم نشده بود. به بيمارها گفته بودند که وسايل مورد نياز و اضافی خودشان را به عنوان کمک به جنگ همراه بیاورند. من همچنان كه چشم انتظار بودم می شنيدم كه پرستارها بر سر زنان فرياد می كشيدند كه عجله كنند، چون میبایست به مجروحین جنگ برسند. حتا شنيدم كه يك پرستار، زنِ رنجوری را بخاطر کار بد زایمان در زمان جنگ به باد ناسزا گرفته بود.از حس ناشناخته ی زادن خوف داشتم. واز شناسايی شدن توسط مامورین امنیتی و دستگير شدن در هراس بودم.پس از چند ساعتی پسر زودرسم را به دنيا آوردم. فقط سرمای اتاق را به ياد دارم و درخواستم را برای يك ليوان آب گرم. پرستار به من گفت: "موقع شام به تو رسيدگی می شود!" که اینهم چهار ساعت بعد بود. آن ها میبایست اول به سربازهای زخمی برسند. من بازوانم را به دور خودم پيچاندم، احساس آسیب خوردن، شرم زدگی کردم، احساس تقصیر. چند دقيقه ای بعد پرستار با بقچه ای در بغلش برگشت و گفت: "پسرت را بگير".ترس به جانم نشست و بدنم را گرم کرد. پيچانده در یک تکه پارچه ی خاكستری، پسر نشُسته شده ام شبيه يك نوزاد به نظر نمی آمد. از انتهای راهرو صدای زاری مادری را می شنيدم كه پسر مجروحش را از دست داده بود. به خودم گفتم: من حالا ديگر يك مادرم، چه ستمی!پسرم يك ساله بود كه من و شوهرم تصميم گرفتيم از كشور خارج شويم چون دولت به دنبالمان بود. جنگ ايران و عراق بالا گرفته بود که ما از طريق مرز پاكستان از کشور خارج شدیم. در حين عبور از مرز تصادف کردیم و تنها كوله پشتی مان که شیر خشک پسرمان در آن بود از بین رفت. او آنقدر برای شيشه شیرش گريه كرد تا هيچ رمقي در بدن کوچکش باقی نماند. آن موقع بود كه او تصميم گرفت هر غذايی را كه ما بهش میدادیم بپذیرد. يك هفته بعد وقتی به شهری واقع در مرز ميان ايران، افغانستان و پاكستان رسیدیم، به داروخانه ای رفتيم و دقيقا همان شیر رابرايش خريديم، اما اوآن را برای هميشه پس زد. او اينگونه از شير گرفته شد.امروز، بالغ بر بيست سال است كه من در تبعيد به سر برده ام. در دو دهه ی اخير شاهد فراز و فرودهای يكی از بزرگ ترين انقلاب های تاريخ معاصر بوده ام. در يكی از طولانی ترين جنبش های ملی، در مبارزه ی كُردها برای داشتن يك سرزمين مستقل، شرکت کرده ام. من ازدواج كردم، مادر شدم، استاد دانشگاه شدم، و همچنان يك فعال باقی ماندم. حالا جنگ ديگری در همان منطقه در جریان است که اين خاطره ها را در من زنده میکند. دو روز پيش يكي از دوستانم به من گفت كه در عراق زنان پابه زا در هفته های آخر زايمانشان به بيمارستان ها هجوم می برند تا بچه های خود را به زور به دنيا بياوردند، پيش از آن كه جنگ آغاز شود.جنگ برای من هيچ گاه تمام نشده؛ اين جنگ های مدرن — جنگ های امپریالیستی، جنگهای سرمایه داری و پدرسالاری — همچنان ادامه دارند.
*این نوشته از وبسایت "دنیای زنان" (سازمان زنان دنیا برای حقوق، ادبیات و توسعه) گرفته شده است(http://www।wworld.org/archive/archive.asp?ID=402. این سازمان در مخالفت با جنگ آمریکا علیه عراق از زنان دعوت کرد که تجربه ِ خودشان را در باره ِ جنگ به اختصار بنویسند. این نوشته از جمله نوشته هائی بود که برنده ی جایزه شد. Women's World Organization for Rights, Literature and Development
شهرزاد مجاب، ايران/ كانادا
11 ژوئن 2003 (21/03/1382)
برگردانِ: پیمان فاضلی
توضیح وبلاگ:این ترجمه با کسب اجازه از پروفسور شهرزاد مجاب انجام شده و با ویرایش نهایی ایشان در این وبلاگ منتشر می شود. با سپاس از همکاری رفیق گرامی شهرزاد مجاب.
پسرم در 12 دسامبر 1981 (21/09/1359) در شيراز،ايران، طي دومين سال جنگ ايران و عراق به دنيا آمد. من هم در شيراز به دنيا آمده ام. شهري که زندگی شاعرانه و آرام آن مشهور است. حتا در زمان حمله ی مغول در قرن سيزدهم نيز از قتل وكشتار در امان ماند.در جريان جنگ ايران و عراق همه ی امكانات شهر در خدمت جنگ بود، خصوصا ً بيمارستان ها — تلفات جنگ بي اندازه بالا بود. بيشتر به نظر مي آمد كه شهر زير دست ارتش اداره مي شود و اين زندگي را براي فعالين ضد جنگ همچون من به مراتب سخت تر مي كرد. ما بر اين باور بوديم كه اين جنگ ساخته ی امريكا است، جنگي به یکسان بر ضد مردم ايران و عراق.يك روز قبل از به دنيا آمدن پسرم، يك زن جوان با منفجر كردن خودش و امام جمعه ي بدنام شيراز — نماينده ی اصلي حكومت ديني جديد — دست به خودكشي زد. او در نامه ای كه از خودش بجاگذاشته بود قسم خورده بود كه مردم انتقام اين تيره روزی رااز حكومت كه مسبب و باني آن بود، خواهند گرفت. وقتي که من در مورد آن نامه باخبرشدم، احساس كردم انگار چيزی در درونم رها شد. نزديكهای صبح خودم را به بيمارستان رساندم.تحت اين شرايط بود كه برای به دنيا آوردن اولين فرزندم وارد بيمارستان شدم. اتاق های بيمارستان مملو بود از سربازان مجروح و خويشاوندان شان و مامورین امنیتی. مامورین امنیتی عكس العمل های احساساتی همه ی خانواده های مجروحين را تحت نظر داشتند؛ حتا آن جايی كه كسي برای مرگ معشوقش شيون و زاری به راه مي انداخت. هيچ احدی اجازه نداشت در مورد جنگ انتقاد كند. گوشه ی محقری از بيمارستان را برای اورژانسهای غير جنگی مثل زايمان باقی گذاشته بودند. هيچ امكاناتی فراهم نشده بود. به بيمارها گفته بودند که وسايل مورد نياز و اضافی خودشان را به عنوان کمک به جنگ همراه بیاورند. من همچنان كه چشم انتظار بودم می شنيدم كه پرستارها بر سر زنان فرياد می كشيدند كه عجله كنند، چون میبایست به مجروحین جنگ برسند. حتا شنيدم كه يك پرستار، زنِ رنجوری را بخاطر کار بد زایمان در زمان جنگ به باد ناسزا گرفته بود.از حس ناشناخته ی زادن خوف داشتم. واز شناسايی شدن توسط مامورین امنیتی و دستگير شدن در هراس بودم.پس از چند ساعتی پسر زودرسم را به دنيا آوردم. فقط سرمای اتاق را به ياد دارم و درخواستم را برای يك ليوان آب گرم. پرستار به من گفت: "موقع شام به تو رسيدگی می شود!" که اینهم چهار ساعت بعد بود. آن ها میبایست اول به سربازهای زخمی برسند. من بازوانم را به دور خودم پيچاندم، احساس آسیب خوردن، شرم زدگی کردم، احساس تقصیر. چند دقيقه ای بعد پرستار با بقچه ای در بغلش برگشت و گفت: "پسرت را بگير".ترس به جانم نشست و بدنم را گرم کرد. پيچانده در یک تکه پارچه ی خاكستری، پسر نشُسته شده ام شبيه يك نوزاد به نظر نمی آمد. از انتهای راهرو صدای زاری مادری را می شنيدم كه پسر مجروحش را از دست داده بود. به خودم گفتم: من حالا ديگر يك مادرم، چه ستمی!پسرم يك ساله بود كه من و شوهرم تصميم گرفتيم از كشور خارج شويم چون دولت به دنبالمان بود. جنگ ايران و عراق بالا گرفته بود که ما از طريق مرز پاكستان از کشور خارج شدیم. در حين عبور از مرز تصادف کردیم و تنها كوله پشتی مان که شیر خشک پسرمان در آن بود از بین رفت. او آنقدر برای شيشه شیرش گريه كرد تا هيچ رمقي در بدن کوچکش باقی نماند. آن موقع بود كه او تصميم گرفت هر غذايی را كه ما بهش میدادیم بپذیرد. يك هفته بعد وقتی به شهری واقع در مرز ميان ايران، افغانستان و پاكستان رسیدیم، به داروخانه ای رفتيم و دقيقا همان شیر رابرايش خريديم، اما اوآن را برای هميشه پس زد. او اينگونه از شير گرفته شد.امروز، بالغ بر بيست سال است كه من در تبعيد به سر برده ام. در دو دهه ی اخير شاهد فراز و فرودهای يكی از بزرگ ترين انقلاب های تاريخ معاصر بوده ام. در يكی از طولانی ترين جنبش های ملی، در مبارزه ی كُردها برای داشتن يك سرزمين مستقل، شرکت کرده ام. من ازدواج كردم، مادر شدم، استاد دانشگاه شدم، و همچنان يك فعال باقی ماندم. حالا جنگ ديگری در همان منطقه در جریان است که اين خاطره ها را در من زنده میکند. دو روز پيش يكي از دوستانم به من گفت كه در عراق زنان پابه زا در هفته های آخر زايمانشان به بيمارستان ها هجوم می برند تا بچه های خود را به زور به دنيا بياوردند، پيش از آن كه جنگ آغاز شود.جنگ برای من هيچ گاه تمام نشده؛ اين جنگ های مدرن — جنگ های امپریالیستی، جنگهای سرمایه داری و پدرسالاری — همچنان ادامه دارند.
*این نوشته از وبسایت "دنیای زنان" (سازمان زنان دنیا برای حقوق، ادبیات و توسعه) گرفته شده است(http://www।wworld.org/archive/archive.asp?ID=402. این سازمان در مخالفت با جنگ آمریکا علیه عراق از زنان دعوت کرد که تجربه ِ خودشان را در باره ِ جنگ به اختصار بنویسند. این نوشته از جمله نوشته هائی بود که برنده ی جایزه شد. Women's World Organization for Rights, Literature and Development
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر