کودکیِ من و خاطرهیِ رضا علامهزاده
(معرفیِ کتاب "سیاحتنامهی محرمانه")
پژمان رحيمی
نخستینبار وقتی کتابخانهی باقیمانده از اقوامِ سفر کرده و جانبهدربُردهام از كشتار دههی شصت را زیر و رو میکردم، نام رضا علامه زاده را شناختم. به خیلی پیش از اینها برمیگردد، شاید حوالی سالهای 67 و 68 بود و من نُه يا دهساله بودم. دو جلد کتاب "شناخت اجتماعی هنر به زبان ساده" بود که رضا علامه زاده به عنوان هدیهی تولد برای پسرش نیما در زندان نوشته بود. آن زمان چیز زیادی از کتاب نمیتوانستم دریابم، ولی برایم جالب بود که پدری به عنوان هدیهی تولد برای پسرش کتاب بنویسد! تازه نویسنده در زندانِ شاه گرفتار بوده و به یاد پسرش کتابها را نوشته، پس همین کافی بود تا نام رضا علامه زاده به عنوان پدری اندیشمند، شجاع و مهربان در ذهن من ثبت شود. چهرهی علامه زاده در ذهن و خیالِ من خیلی به خسرو گلسرخی شبیه بود! جالب این که من نمیدانستم علامه زاده همپروندهی گلسرخی بوده است ولی ناخودآگاه چهرهاش شبیه به گلسرخی در نظرم میآمد. کلاً من هر آدمِ خوبی را در کودکی شبیه به صمد بهرنگی و گلسرخی برای خودم تصویر میکردم!
بعدها از جریان دفاعیات تاریخیِ گلسرخی و دانشیان آگاه شدم و وقتی خواندم که گلسرخی هم پسری به نام دامون داشته که برایاش شعر سروده بود، اسم گلسرخی هم برایم در کنار علامه زاده به عنوان یک پدر اندیشمند، شجاع و مهربان ثبت شد. گلسرخی پیش از علامه زاده برای من شناخته شده بود ولی برای کودکیِ من، همان اظهار محبت علامه زاده به پسرش کافی بود که بیشتر به او توجه کنم. صمد بهرنگی (و اولدوزش)، نسیم خاکسار و درویشیان هم برای من چنین بودند که نقل خاطراتم با آثار این بزرگان طولانی میشود و به احتمال زیاد بسیار نچسب برای خوانندهگان!!
این هم نوعی معرفی کتاب است دیگر!
ولی اگر این چند خط را نمینوشتم واقعا نمیتوانستم راحت چیزی دربارهی کتاب "سیاحتنامهی محرمانه" بنویسم.
***
این کتاب حاصل سفرِ رضا علامه زاده به روسیهی بعد از فروپاشیِ شوروی است. نویسنده، زندهگیِ چهار هنرمند روس را دنبال میکند که همهگی گرفتار سانسور و سرکوب استالین شدند. میخائیل بولگاکف، آندرهئی پلاتونوف، اوسیپ ماندلشتام و ایزاک بابل، چهار هنرمندی هستند که علامه زاده آرشیو عظیم دولتی فیلم و عکس روسیه را برای یافتن ردپایی از زندهگی آنان زیر و رو کرده است(یا به قول علامه زاده خاکش را به توبره کشید.)
او قصد داشته از این جستوجو برای ساختن یک فیلم دربارهی این هنرمندان بهره ببرد. اشاراتِ بهجا و زیبایی که در طیِ گزارشِ کار داده میشود نشان از تسلط کامل نویسنده به آثار هنرمندان مورد نظرش است، که به خوبی و با نکتهسنجیِ دلنشینی از آثار، گفتوگوها و یا نظرات دیگر اشخاص برای شرحِ کنکاش خود استفاده کرده است. نثر علامه زاده خواننده را دچار اشتیاقی باورنکردنی برای پیگیریِ نوشته میکند. کتاب در چهار بخش تنظیم شده است که در این چهار بخشِ جداگانه به هنرمندان مورد نظرش پرداخته میشود. در پایانِ هر بخش این احساس به وجود میآید که کاش بیشتر پرداخته میشد ولی به گونهای نیست که مطلب ناقص به نظر بیاید.
نکتهی دیگر که به نظر من باید به آن اشارهای جدی کرد موضعِ نویسنده در موردِ شوروی و سوسیالیسم است. بر خلافِ مُدِ زمانه که جنایاتِ مرتکب شده در شوروی را برای حمله به سوسیالیسم مورد سوء استفاده قرار میدهند، موضع نویسنده ی کتابِ "سیاحتنامهی محرمانه" چنین نیست. البته من چندان از مواضع سیاسی و ایدهئولوژیک کنونیِ نویسنده اطلاعِ دقیقی ندارم، ولی به نظر میرسد به صورتی سازنده به نقد شوروی پرداخته است. علامه زاده به صداقت و شرفِ آزادیخواهانهی خود پایبند است و حاضر نیست زشتیها را پنهان کند، حتا اگر دوستان آفرینندهیِ این زشتیها باشند. نویسنده بههیچوجه سوسیالیسم را مورد حمله قرار نمیدهد و بهدرستی میانِ لنین و استالین تفاوت قائل میشود. حتا نکات مثبت استالین نیز نشان داده میشود و در این نوشته خواننده با نوعی از دیکتاتوری روبهرو است که با نمونههای دیگر تفاوت دارد و نمیتوان به راحتی مثلا استالین را در کنار هیتلر و خميني گذاشت و خواننده را از سادهسازیِ مفهومِ "دیکتاتوری" بر حذر میدارد(البته به صورتی غیر مستقیم.)
به غیر از استالین ما با دو چهره از ماکسیم گورکی نیز روبهرو میشویم و به خوبی به نکات مثبت و منفی زندگیِ سیاسی و هنری گورکی اشاره میشود. به طور کلی رضا علامه زاده نقدی پیش بَرنده را انجام میدهد و بر خلاف مُد زمانه از فجایع دوران حیات شورویِِ کمونیستی برای دفع و طرد سوسیالیسم به نفع سرمایهداری سوء استفاده نمیکند. چنین نقدی و چنین روحیهای ضرورت زمانهی آزادیخواهان است، چرا که نمیتوان چشمبسته و بدون توجه به محکِ تاریخ، آلترناتیو آینده را شناخت و اجرا کرد. در این باره نویسنده اشارهای در صفحات آخر کتاب دارد که لازم بود آن را در اینجا نقل کنم:
« میروم پای تابلو و آمار اعدامیان چندماه از سالِ اول[1937] را که روزبهروز گزارش شده است، جمع میزنم:
آگوست، 1296 نفر
سپتامبر،3164 نفر
اکتبر، 2045 نفر
نوامبر، 1743 نفر
دسامبر، 2375 نفر
خیال نکنید که حالا پس از فروپاشیِ امپراتوری شوروی است که این آمار ارائه میشود. این آمار سالیانِِ سال پیش از آن نیز در همین ویترین وجود داشت، ولی آنهایی که شوروی را جامعهی آرمانی خویش میپنداشتند یا از آن بیخبر بودند و یا به دلیلی قابل توجیه از کنارش میگذشتند. من خود با چندین عضو قدیمی حزبِ توده در زندانهای مختلف ایران بودهام؛ کسانی که سالیانِ سال در شوروی و کشورهای اقمارش زندگی کرده بودند. با همهی اشتیاقی که من و دیگران، به ویژه نسل جوانی که اکثریت زندانیان را تشکیل میداد، برای دانستن واقعیتهای جوامع اروپایِ شرقی داشتیم هیچگاه کلمهای از آنان در این موارد نشنیدیم. این پرسش هنوز برای من باقی است که آنها برای حفظ چه چیزی این همه سال مُهر سکوت بر لب زده بودند و فجایعی تا بدین حد تکاندهنده را از دیگران پنهان میکردند؟» (صص 96- 95)
توضيح وبلاگ: این نوشته پيش از اين در وبلاگ انجمنِ سایه با نام "رحیم دلجو" منتشر شده بود.
توضيح وبلاگ: این نوشته پيش از اين در وبلاگ انجمنِ سایه با نام "رحیم دلجو" منتشر شده بود.